دختر و پسر تازه با هم دوست شده بودند.
هر باري كه با هم قرار مي گذاشتند به هم مي خورد.
چون جايش شلوغ بود و نمي توانستند با هم صحبت كنند، بگويند،بخندند و...
دنبال يك جاي خلوت مي گشتند !...
...بالاخره پيدا كردند...گلزار شهدا !
ظهر ها موقعي كه مردم نماز مي خوانند گلزار شهدا جاي خلوتي است براي گفتگو !...
ديگر هيچ كس آْنها را نمي بيند
فكرمي كردند شهدا هم آنها را نمي بينند!
گلزار شهدا ...
سلام
به شما به خاطر وبلاگتان تبريك م گويم چون موضوع خوبي را انتخاب كرديد
خوسحال مي شويم به وبلاگ ما سر يزنيد چون موضوع هر دوي ما يكي است .
فكر كنم بعى مرحله ي نظري بايد سمت مرحله ي عملي بريم و اون هم اين هست كه صفات زائد ئ غير لايقو غيره رو از خودمون دور کنيم و وقتي بتونيم همه ي صفات زائد رو تبديل به صفات حميده کنيم فکر کنم از جاهليت خارج شده و امام عصر خود را حتما خواهيم شناخت
قدم به قدم ولي عميق و محكم بدون تزلزل